۱۳۹۵ مهر ۶, سه‌شنبه

بخش پنجم

سلامت سبز عضوگیری کرده بود. عضوگیری غیر ثابت، هر کسی، هر ایده ای که بتواند قدمی در افزایش سلامت آدمی بردارد بدون درنگ پذیرفته می شد. اما اعضای اصلی خسته بودند، مثل کشتیبانانی که یک کشتی را در طوفان شبانه به جلو می رانند و صبح که می شود می بینند همانجا هستند که بودند. تنها بودند، یک تنه باید با شرایط زندگی ناسالم، مردمانی بیمار و ناتوان، مردمانی به ظاهر سالم که برایشان سلامتی شان اهمیتی نداشت سروکله می زدند. آن ها فقط مردمان را داشتند و خودشان. کس دیگری نبود. بقیه شرایط هم قابل تغییر نبود. آن ها چون در بدنه سلامت و درمان کار وزندگی میکردند به بدی اوضاع واقف بودند. ولی این وخامت را نمی شد به بقیه انتقال داد. وحشت زدگی مردم دردی را دوا نمی کرد. انسان باید برای خودش ارزش قائل باشد تا بتواند برای سالم ماندنش برنامه ریزی کند. وگرنه بیمار شدن و حتی مرگ بخشی از زندگی است. هدف گروه سلامت سبز آن بود که این ارزش را در ذهن بیماران و دیگر افراد زنده کند و لحظات زندگی را ارزشمند کند که به هدر و تلف نرود و عمر به بازپروری ذهن و جسم نگذرد. این بیماران جوان، بالغ و سالمند تمام عمر خود را با سروکله زدن به نوعی از بیماری میگذراندند. از خستگی همیشگی گرفته تا معلول شدن در تصادفات رانندگی در سن جوانی و بیماریهای مزمن در سالمندی و از کارافتادگی های زودرس جسم و ذهن. کل زندگی بیمارگونه بود.
میهن دخت نشسته بود و به گزارش دقیق کلینیک گوش می داد. آن ها بدون قرارداد با بیمه به عنوان پزشک سلامت نگر جمعی را تحت پوشش داشتند. توانسته بودند در بخش غربالگری قدمهای کافی بردارند، هم اکنون مطمئن بودند که اگر کوچکترین اتفاقی در این جمعیت تحت پوشش بیفتد اولین فرد هستند که خبردار خواهند شد، حتی قبل از بیمار. اما در پیشگیری به شدت می لنگیدند، برای پیشگیری باید شرایط زندگی فرد را عوض کرد و در این زمینه کاری از دستشان ساخته نبود جز توصیه هایی چند که حتی برای آن توصیه ها نیز ضمانت اجرایی وجود نداشت. وقتی معلوم نبود سبزیجاتی که به دست مصرف کننده میرسد با فاضلاب خام آبیاری شده یا خیر و این فاضلاب خام چه اثری روی سبزیجات و سلامت انسان دارد دیگر صحبت کردن در مورد آب و هوای سالم و گوشت و مرغ بدون مواد زیان آور کمی فانتزی به نظر می رسید. تازه این ها حواشی زندگی بودند، اصل زندگی را استرس روزافزونی تشکیل میداد که تقریباً در همه بیماری اضطراب پایه ایجاد کرده بود. میهن دخت همیشه معتقد بود باید از WHO برای تحقیقات روی جنبه های جسمی اضطراب grant بگیرند!! 
صحبتها که تمام شد سرش را برگرداند. چند جوان با چهره هایی پرسشگر در آستانه در این پا و آن پا می کردند. خیلی آشنا نبود که نسل جوان- که بیمار هم نباشند- از در وارد شوند برای گفتگویی، تبادل نظری یا خواهشی. تا آن موقع خیلی با این نسل آشنایی نداشت.
آرام نشست و گوش کرد. جوان بودند و پرحرارت، پر از انرژی، آینده ای روشن، درخشان، افکاری پرشور، سرهایی پر از ایده های ناب. سعی کرد خیلی احساساتی نشود، ناامید هم نکند. لبخند زد.
افکارش را جمع کرد. این که همه آن بدبختی هایی که کسی جز یک درمانگر نمیدانست برایشان بگوید ممکن نبود، اصلاً قابل فهم هم نبود. تا درحیطه حرفه پزشکی نباشی به بعضی از مسائل واقف نمی شوی، لمس نمیکنی، درک نمی کنی. بنابراین ترجیح داد از وادی عمومی تری وارد شود.
خیلی آرام شروع کرد: حرف هایتان درست است و توقع هایتان هم. اما چیزی که نباید فراموش کنید این است که ما در زمانی زندگی می کنیم که بحران اخلاقیات داریم. بحران واقعی معنویت، بحران پرهیزگاری. مردم زمان ما به هر دلیلی دیگر اهمیتی به ماورای روزمرگی شان نمیدهند، روزمرگی که پر است از منفعت پرستی، مادی گرایی، مصرف زدگی. شما از هر جا که بخواهید وارد شوید، ما از هر جا که بخواهیم کار کنیم بدون تذکر خلاء معنویت پیشرفت نمی کنیم. در این حیطه هم بخواهید کاری کنید با سختی روبرو می شوید، یک بخش سختی مقاومتی است که مردم به خرج می دهند، مردمی که سالهاست با استفاده ابزاری از تظاهرات مذهبی خو گرفته اند. بخش دیگر سختی مقاومتی است که نهادهای رسمی مذهبی دارند، اگر حتی احساس کنند ذره ای در تقابل یا تضاد منافع با آنها قرار گرفته اید.
اشتباه نکنید. نمی گویم که موفق نمی شوید، که موفق نمی شویم. می گویم که سختی های راه را بشناسیم، که اگر تا حد امکان پیش بینی بین راه را نکنیم پیشروی مان یا کند یا متوقف خواهد شد. متاسفانه همین جا مجبورم نکته ای را متذکر شوم. همه ما از دورویی در مملکت و مردممان شاکی هستیم. همه ما ریاکاری را در ابعاد مختلفش دیده ایم. اما هیچوقت نخواسته ایم بفهمیم که این ریاکاری تا چه حد به ما امکان بقا داده است. متاسفم، ریا و دروغ آدم را ضعیف می کند، چون احترام آدم به خودش را از بین می برد، ارزش آدم در نظر خودش کم می شود. هر دروغ و هر ریاکاری در بطن خودش یک نوع ترس را به همراه دارد، تا نترسید ریاکار نمی شوید. وقتی تسلیم ترس می شوید دیگر بی باک نیستید، شجاع نیستید و این دردناک است.
یک وقت است که شما نمی دانید چه می کنید و در نتیجه از عوارض آن هم آگاه نیستید. گاهی زمانی است که آگاهید، از گذشته، از نقاط ضعف حال، از طول تاریختان. آن زمان می توانید انتخاب کنید. پس الان زمانی است که تا می توانید به انبان اطلاعاتتان بیفزایید. تاریخ را مطالعه کنید، نقد نکنید، قضاوت نکنید. سعی کنید رابطه های علی و معلولی را پیدا کنید. بشر در همه جا یکی است. به قول برشت، آدم، آدم است. شرایط است که آدم ها را متفاوت می کند و این فرق دارد با یک انسان به تنهایی. ممکن است شما نتوانید رفتار یک انسان به تنهایی را پیش بینی کنید و نباید هم بتوانید. اما دسته و گروهی آدمها قابل پیش بینی هستند. آدمها بر اساس منافع و مضارشان، شعور و آگاهیشان، پیش داوری هایشان تصمیم می گیرند و حداقل در زمانه ما می توان با تغییر شرایط به تغییر آدم ها هم رسید.
من نه تنها با شما موافقم بلکه به دلایلی که مربوط به حرفه و شغل من است، حرفه و شغلی که مستقیماً با شخصیت آدم مربوط می شود، مشغول سروسامان دادن به اموری هستم که بخشی از هدف شماست. شما باید یک برنامه زمان بندی شده داشته باشید، من کمک میکنم. اما باید به این برنامه وفادار باشید. الان دانشجویید، آزادید، بی مسئولیتید. فردا شرایطتتان عوض می شود، زندگی رویه دیگری را به شما نشان می دهد. شما اولین کسانی هستید که باید به اخلاقیات پایبند باشید، اولین آن وفاداری است به کاری که میخواهید بکنید.